مکافات عمل
مکافات عمل
خانمی می گفت : من مواظبت بر حجابم نداشتم و در مقابل نامحرمان ، بسیار زیاد خودنمائی میکردم و
از نشان دادن بدنم به نامحرمان ابائی نداشتم .
روزی مادرم که اهل مسجد ومجلس روضه بود ، از مسجد به منزل آ مد تا قدری پول بردارد و به مسجد
برود . گفتم : کجا می خواهی بروی ؟
گفت : کاروانی از خانمها راهی مشهد مقدس برای زیارت امام رضا(ع) هستند می خواهم من هم با
آنها به زیارت آقا بروم .گفتم : من هم می آیم اسم من را هم بنویس .
بعد چند روز کاروان آماده شد و سوار اتوبوس شدیم وقتی که در اتوبوس نشستیم تمام خانمها حجاب
کامل داشتند و همه اهل دعا وتوسل بودند به غیر از من که از نظر حجاب ، وضع مناسبی نداشتم ومثل
آنها فکر نمی کردم .
من در هنگام نشستن دراتوبوس سعی کردم پشت سر راننده بنشینم تا از طریق آئینه بالای سر راننده
بتوانم خودنمائی کنم .
د ر طول مسیر، هم راننده و هم شاگرد راننده کاملا" متوجه من شدند . خانم مسنی که مدیریت کاروان
را برعهده داشت او نیز متوجه من شد وبه شدت با من برخورد کرد وگفت :خانم حجابت را درست کن تو
می دانی به کجا می روی ؟ می دانی به زیارت چه شخصی می روی؟ !
من برای اینکه آبروریزی نشود کمی خود را جمع کردم ولی بعد از مدتی باز مشغول گناه ومعصیت شدم
تا اینکه ناگهان سانحه ای پیش آمد و اتوبوس با برخورد با یک کامیون از جاده منحرف و واژگون شد . در
اثر آن تصادف راننده وشاگرداو در جا کشته شدند و من به شدت زخمی شدم .عجیب این بود که به غیر
از من و راننده وشاگرد راننده تمامی مسافران صحیح وسالم از اتوبوس خارج شدند و به هیچ یک آسیبی
نرسید . من که در اثر آن سانحه به شدت زخمی شده بودم د رعالمی قرار گرفتم که اطرافیان متوجه آن
عالم نمی شدند .
ناگهان دیدم دو نفر انسان سیاه که بسیار مهیب وترسناک بودند به طرف من در حالی که نیمی از بدنم
از شیشه ماشین بیرون افتاده بود ، آمدند و گفتند این همان زنی است که در طول مسیر مشغول گناه و
معصیت بود ( این را گفتند ) ودو بازویم را گرفتند که از اتوبوس خارج کنند ، تادست به بازویم گذاشتند و
مشغول کشیدن شدند آنقدر احساس درد کردم که به عمرم چنین دردی احساس نکرده بودم ، فریادم
بلند شد که مرا رهاکنید ولی آنها گوش نمی دادند ، آنقدر بازوهایم را کشیدند مثل اینکه دستهایم قطع
شد ، سپس گفتند : سر وگردن خود را نیز به نامحرمان نشان میداد ، این را گفتند و دونفری به گردنم
چسبیدند و کشیدند هرچه ضجه می زدم و فریاد می کشیدم موثر واقع نمی شد از آنها خواهش و تمنا
کردم که مرا رها کنند ولی به حرفم گوش نمی دادند .
به اطرافیان که جمعیت بسیار زیادی ایستاده بودند متوجه شدم و از آنها کمک می خواستم ولی مثل
اینکه آنها صدای مرا نمی شنیدند تا اینکه آمبولانس آمد و آنها مرا رها کردند و من دیگر هیچ چیز
نفهمیدم . بعد از مدتی که در بیمارستان بودم بهوش آمدم دیدم دو بازویم و گردنم شکسته و پزشکها
گفتند عصبهای دو دست قطع شده و گردنم نیز به حالت اول برنمی گردد.
مرا به تهران باز گرداندند و موفق به زیارت امام رضا (ع) نشدم و تا به ا مروز که این جریان را نقل میکنم
علیل ومعلول هستم هر دودست از کار افتاده و قدرت حرکت دادن سر وگردن را ندارم . وهرگاه صورت آن
دونفر به یادم می آید از ترس ووحشت بدنم به لرزه می افتد ، خلاصه سالهاست که از درد ورنجی که از
کشیدن اندامم توسط آن دونفر در ظاهر بوجود آمد عذاب می کشم . یکی از علما به من گفت
خدایتعالی تو رادوست می داشته که در همین دنیا به مکافات عمل رسانده حال باید توبه کنی واز
اعمال قبلی خود جدا" برگردی و طلب عفو ومغفرت نمائی .
من نیز توبه کردم و هرکس واقعه من را می خواند ویا می شنود خواهش می کنم برایم دعا کند و
طلب مغفرت نماید و متوجه این حقیقت باشد که برای دنیای زود گذرخود را به گناه ومعصیت آلوده
ننماید که عاقبت بدی در انتظار آنهاست .
و براستی که
از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو زجو
کلمات کلیدی :