سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه کسی را دیدید که به وی زهد دردنیا و کم گویی عطا شده، بدو نزدیک شوید که حکمت القامی کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

مکافات عمل

ارسال‌کننده : نورا حمید سرخه در : 91/6/2 2:22 عصر

 

   مکافات عمل            

خانمی می گفت : من مواظبت بر حجابم نداشتم و در مقابل نامحرمان ، بسیار زیاد خودنمائی میکردم و

از نشان دادن بدنم به  نامحرمان  ابائی نداشتم .

روزی مادرم  که  اهل مسجد  ومجلس روضه بود ، از مسجد به  منزل آ مد تا قدری پول بردارد و به  مسجد

برود . گفتم : کجا  می خواهی بروی ؟

گفت : کاروانی از خانمها راهی مشهد مقدس برای زیارت امام رضا(ع)  هستند می خواهم من هم با

آنها به زیارت آقا بروم .گفتم : من هم می آیم اسم من را  هم بنویس .

بعد چند روز کاروان آماده شد و سوار اتوبوس شدیم وقتی که در اتوبوس نشستیم تمام  خانمها حجاب

کامل داشتند و همه اهل دعا وتوسل بودند به غیر از من که از نظر حجاب ، وضع مناسبی نداشتم ومثل

آنها فکر نمی کردم .

من در هنگام  نشستن دراتوبوس سعی کردم پشت سر راننده بنشینم تا از طریق آئینه بالای سر راننده

بتوانم خودنمائی کنم .

د ر طول مسیر، هم راننده  و هم شاگرد راننده کاملا" متوجه من شدند . خانم مسنی که مدیریت کاروان

را  برعهده داشت او نیز متوجه  من شد وبه شدت با  من برخورد کرد وگفت :خانم حجابت را درست کن تو

می دانی به کجا  می روی ؟ می دانی به زیارت چه شخصی می روی؟ !

من برای اینکه آبروریزی نشود کمی خود را  جمع  کردم ولی بعد از مدتی باز مشغول گناه  ومعصیت شدم

تا اینکه ناگهان سانحه ای پیش آمد و اتوبوس با برخورد با یک کامیون از جاده منحرف و واژگون  شد . در

اثر آن تصادف راننده وشاگرداو در جا کشته شدند و من به شدت زخمی شدم .عجیب این بود  که به غیر

از من و راننده  وشاگرد راننده تمامی مسافران صحیح وسالم از اتوبوس خارج شدند و به هیچ یک آسیبی

نرسید . من که در اثر آن سانحه به شدت زخمی شده بودم د رعالمی قرار گرفتم که اطرافیان متوجه آن

عالم نمی شدند .

ناگهان  دیدم دو نفر انسان سیاه که بسیار مهیب وترسناک بودند به طرف من در حالی که نیمی از بدنم

از شیشه ماشین بیرون افتاده بود ،  آمدند و گفتند این همان زنی است که در طول مسیر مشغول گناه و

معصیت بود ( این را گفتند ) ودو بازویم را  گرفتند که از اتوبوس خارج کنند ، تادست به بازویم  گذاشتند و

مشغول کشیدن شدند آنقدر احساس درد کردم که به عمرم چنین دردی احساس نکرده بودم ، فریادم

بلند شد که مرا رهاکنید ولی آنها گوش نمی دادند ، آنقدر بازوهایم را کشیدند مثل اینکه دستهایم قطع

شد ، سپس گفتند : سر وگردن  خود را نیز به نامحرمان نشان میداد ،  این را گفتند و دونفری به گردنم

چسبیدند و کشیدند هرچه ضجه می زدم و فریاد  می کشیدم موثر واقع نمی شد از آنها خواهش و تمنا

کردم که مرا رها کنند  ولی به حرفم گوش نمی دادند .

به اطرافیان  که جمعیت بسیار زیادی ایستاده بودند متوجه شدم و از آنها کمک می خواستم ولی مثل

اینکه آنها صدای مرا نمی شنیدند تا اینکه آمبولانس آمد و آنها مرا رها کردند و من دیگر هیچ چیز

نفهمیدم . بعد از مدتی که در بیمارستان بودم بهوش آمدم دیدم دو بازویم و گردنم شکسته و پزشکها 

گفتند عصبهای دو دست قطع شده و گردنم نیز به حالت اول برنمی گردد.

مرا به تهران باز گرداندند و  موفق به زیارت امام رضا (ع) نشدم و  تا به ا مروز که این جریان را نقل میکنم

علیل ومعلول هستم هر دودست از کار افتاده و قدرت حرکت  دادن سر وگردن را ندارم . وهرگاه صورت آن

دونفر به یادم می آید از ترس ووحشت بدنم به لرزه می افتد ، خلاصه سالهاست که از درد ورنجی که از

کشیدن اندامم توسط آن دونفر در ظاهر بوجود آمد عذاب می کشم . یکی از علما به  من  گفت

خدایتعالی تو رادوست می داشته که در همین دنیا به مکافات عمل رسانده  حال باید توبه  کنی واز

اعمال قبلی خود جدا" برگردی و طلب عفو ومغفرت نمائی .

من نیز توبه کردم و هرکس واقعه من را  می خواند  ویا  می شنود خواهش می کنم برایم  دعا کند و

طلب مغفرت نماید و متوجه این حقیقت باشد که برای دنیای زود گذرخود را به  گناه  ومعصیت آلوده

ننماید که  عاقبت بدی در انتظار آنهاست .

و براستی که

       از مکافات عمل غافل مشو       گندم از گندم بروید جو زجو

               

                     




کلمات کلیدی :